۱۳۹۵ اردیبهشت ۳, جمعه

نشسته بودیم وسط اون راه باریکه که جلبک از دیواراش بالا رفته،نور از لای برگ های درخت ریخته بود روی کفش ها و دست هامون.
دست راستم مال تو،دست چپم مال تو
کل راه رو دوییدیم،شادمان و خندان و مستانه.
من اصلا باورم نمیشه الآن رو کیمیا!

تو اصلا میدونی ترس از دست دادن یعنی چی؟