۱۴۰۱ اسفند ۲۱, یکشنبه
And my beloved.
این آهنگ من رو تا همیشه یاد سیزیف میندازه. موقعی که زندگی عادی جریان داشت ولی من هر شب راس ساعت هشت به این فکر میکردم که همه چیز باید به احترام تئاتر متوقف شه. چون یه گوشهی این شهر داره معجزهی تئاتر اتفاق میوفته. وقتی تو داری شام میخوری، وقتی خسته تو مترو نشستی، وقتی با دوستت صحبت میکنی. باید صبر کنی، قد خم کنی، به احترام این معجزه. به احترام نت اولی که دیوید لنگ مینوازه، به احترام مهدخت که یه گوشهی صحنهی تئاتر ایستاده، فیکس شده جلوی یه پنجره و منتظره تا یه معجزهی دیگه رو شروع کنه. خوش به حال اونی که امشب برای اولین بار این صحنه رو میبینه.
تئاتر مدتهاست که برام سیزیفه.
اون حسی که اونموقع داشتم، فکر میکردم کاش هرشب قرار بود اون صحنه رو ببینم. تپش قلب از شدت هیجان. خدایا چقدر تئاتر رو دوست دارم و چقدر همه چیز ازدست رفته. عجیبه که سیزیف این تاثیر رو هنوزم داره روم. تئاترم شبیه سیزیفه. تو یه سنگ رو به سختی میبری بالا و تهش نه هیچی، که پرت میشی پایین. علاقهم به تئاتر مثل علاقهی سیزیف به بالا بردن سنگه. نمیتونم قبول کنم نمیشه. بالاخره باید بشه. حتی اگه کل زندگیمم بذارم پای بالا بردن سنگ و بعد دوباره از اول. همینقدر برام بسه اگه فقط بتونم یه بار دیگه آدمی باشم که سیزیف رو میبینه، که به معجزهی تئاتر فکر میکنه، که یه معجزه رو ایجاد میکنه. تئاتر معجزه است. معجزهی سیزیف.
اشتراک در:
پستها (Atom)