۱۳۹۶ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

Is this gonna hurt?

یکشنبه رفتم فرهنگ برای علی دفتر خریدم و برای مارال خودکار آبی ساراسا. خودکار آبی رو ملیکا بهم داده بود، سه شنبه‌ی هفته‌ی قبلش که رفته بودم دانشگاه پیشش. مارال دید و خوشش اومد. میبینی؟ تصمیم گرفتم دو نفر رو خوشحال کنم. شاید یک‌سال باشه از آخرین باری که همچین تصمیمی گرفتم. نمیدونم چمه.
ببخشید آقا این دفتر طراحی‌هاتون کجاست؟+
همینقدر ساده‌س. دفتر طراحی. دفتر طراحی. دفتر طراحی. کیمیا باید بگردی دنبال دفتر طراحی، حواست رو جمع کن، کار ساده‌ایه.
انگشتام میرن روی دفترهای طراحی؛ دوم هنرستان، سوم هنرستان. بوی گواش نو تازه باز شده‌ی پنتل میخوره تو صورتم، صدای صبا میپیچه تو سرم. صبا، صبا، صبا‌. کیمیا چقدر صبا رو یادته؟ اجزای صورتش رو میتونی به یاد بیاری؟ کار راحتیه، یه‌کم فکر کن. نچ دفتر طراحی باید بگردی دنبال دفتر طراحی، کار خیلی ساده‌ایه باید از پسش بر بیای‌. آره این یه دفتر طراحیه، نه به پارسال فکر نکن که میومدی اینجا، به هیچی پارسال فکر نکن، فقط این دفتر رو بردار و ببر صندوق، نه وایسا. خودکار، خودکار آبی ساراسا پنج دهم. حواست باشه؛ پنج دهم. آره خودشه. به هیچی فکر نکن و ببر اینارو حساب کن.
رمزتون رو میشه لطفا وارد کنید؟+
رمز کارتم چند بود؟ یادم نمیاد. ولی پارسال رو خوب یادمه. چرا؟ رمز کارتت چیز ساده‌ایه کیمیا. رمز کارتت.
بیرون هوا بارونیه. بارون منو یاد اون روزی که رفتم کارگر شمالی میندازه‌. اون خاطره برای من خوشحال کننده‌س، میدونی؛ اینجوری که بهش فکر میکنم به خودم افتخار میکنم.
به پارسال و کارگر شمالی فکر نکن کیمیا، باید اتوبوس معلم رو سوار شی. کار راحتیه، همون سفیده، آره برو سوار شو.
من از صندلی‌های کنار پنجره خوشم میاد، میتونم از اون بالای اتوبوس راحت ساختمون‌ها و خیابون‌ها رو ببینم و راجع‌به آدم‌های توشون خیال‌پردازی کنم. من از آدم‌ها خوشم میاد، از زندگی‌های مختلفشون.
مهم نیست اینا کیمیا، یه صندلی رو انتخاب کن و برو بشین؛ سمت چپ یا راست؟ سمت چپ کریم‌خان قشنگ‌تره، برو سمت چپ بشین کیمیا کار سختی نیست.
آداجیو پلی میشه. من آداجیو رو خیلی دوست دارم. موقع غروبه و من روی پل کریم‌خان دارم آداجیو گوش میدم. برای دو نفر کادو خریدم که خوشحالشون کنم. کار سختی نبود، کار خوشحال کننده‌ای بود. تا چند ساعت آینده دو نفر قراره چیزی دستشون باشه که من براشون خریدم. من قراره منسوب به این آدم‌ها باشم. کار سختی نبود ولی برای من یک‌سال طول کشید.
خورشید داره ته خیابون غروب میکنه کیمیا، نگاه کردن بهش کار سختی نیست، به کسی آسیب نمیزنه، کسی رو ناراحت نمیکنه؛ بشین این گوشه جدول خیابون و نگاش کن، این اتفاق قراره حالت رو خوب کنه کیمیا. به من گوش بده؛ هیچکدوم اینا کار سختی نیست.

۱۳۹۶ بهمن ۱۴, شنبه

Set me free

قرن‌هاست پست ننوشتم اینجا. الان سرم درد میکنه. تو این مدت خیلی اتفاقا افتاد. حدیث اومد تهران و حالم رو بهم زد. رفتیم یه کافه‌ای تو قصر نشستیم . حدیث واسه کنکور نمیخونه واسه همین از لحاظ روانی استیبله، برخلاف من که حتی دیگه نمیتونم به سوال «ناهار میخوری؟» جواب بدم. قدرت تصمیم گیری و خوشحالی‌م ازبین رفته. زودی گریه‌م میگیره همش. همین الان که دارم اینا رو مینویسم سه تا گوله‌ی اشک از چشمام ریخت روی بالشتم. بالشتمو واقعا دوست دارم. جدی میگم. از دوستام ولی متنفرم. از علی ناراحتم چون وقتی حالم بده صرفا ضعف‌هام رو میاره جلوی چشمم از هدیه ناراحت میشم چون با من تو رقابته و دوستیش با من رو کاملا فیک میکنه درحالی که اصلا از طرف من اینطوری نیست. از وقتی تلکرامم رو پاک کردم هیچکدوم از کسایی که بهشون میگفتم «دوست» خبرم رو نگرفتن. تهش نیکی اسمس داد که بیا مدرسه و «من» رفتم مدرسه دیدنشون. غم‌انگیزه. تاحالا یکبار هم به خاطر من جایی نیومدن. همیشه من سربالایی وصال رو رفتم بالا تا برسم بهشون. خودشونم اینو میدونن. داشتن با خنده  میگفتن حتی تولدمم یادشون نیست. من میدونستم جدی‌ان چون پارسال هیچکدوم تولدم رو تبریک نگفتن، باید بحث رو عوض میکردم که گریه‌م نگیره‌. احساس میکنم همه بهم ترحم میورزن. دوست ندارم با کسی برم بیرون. دوست ندارم هیچ کسی رو ببینم. کاش همه‌جا «ف» بود و همه مثل «ن». باعث نمیشدن ادم احساس ضعف و کم بودن کنه. ن بامن همونطوری رفتار میکنه که با «آ» و من از این کارش حس بدی نمیگیرم. آ ۳ سال از من کوچیکتره. ۳ سال زمان زیادیه ولی من حس نمیکنمش، این خوب و قشنگه.
به تاریخ ۹ بهمن مهدخت از رشت اومد تهران خونه ما. همون روزی که اومد برف اومد و جاده‌ها بسته شد. سنتورش خراب شده بود. نشسته بودیم پشت میز؛ چهار نفر: با من صنمااا دل یک دله کن، گر سر ننهم وانگه کله کن. همش دلم میگیره.
مامان فردا میره، من باز باید تلاش کنم گریه‌م نگیره، آخه غروبا که تنها میشم همش دلم میگیره