۱۳۹۷ خرداد ۳, پنجشنبه

Tell me it's gonna be fine

با رهام و لیلیت وایستادیم کنار خیابون خوراکی خوردیم، تو بغل ساغر گریه کردم، عارفه گفت روحیه‌ت رو نباز، منم مثل امیلی‌ام.
برای اینکه یادم بمونه، سه خرداد نود و هفت چی‌شد، یک هفته بعد از هیجده سالگی، یک ماه قبل از کنکور.

۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۲, شنبه

Blank

به تاریخ ۲۲ اردیبهشت‌ماه هزاروسیصدونودوهفت
پنج روز دیگه تولدمه. میشم ۱۸ ساله. قانونی و بزرگ‌سال. ازاین اتفاق نه خوشحالم نه ناراحت. بیشتر سر این ناراحتم که نمیدونم قراره تولد ۱۸ سالگی خوبی داشته باشم یا نه. همونطوری که نمیدونم قراره درس‌خوندن‌هام نتیجه بده و برم دانشگاه یا نه. معطلی داره کم‌کم اذیتم میکنه. اینکه تا شهریور باید گیر کنکور باشم خسته‌م میکنه. همین الانشم خسته‌م. دیگه میخوام برگردم زندگی قبلیم رو ادامه بدم. بسه قرنطینه.
اجرای بچه‌ها بود امروز، رفتم فانوس و همه خیلی باهام‌ خوب بودن. بیشتر از هروقتی متوجه شدم که آدم نیاز داره ابراز محبت کنه و مورد محبت واقع بشه. ندا گفت از کنکورم خسته شده و کاش زودتر تموم شه و من خندیدم. سجاد گفت رتبه یک میشی دیگه؟ و باز هم من خندیدم. در جواب کنکور چطور پیش میره‌ها هم خندیدم چون نمیدونم. هیچی رو نمیدونم. اینکه هیجده سالگی‌‌م قراره چی بشه رو هم نمیدونم.