پارسال اینموقع تنها تو پارک رشت نشسته بودم، با آلاستارهای سورمهای،امسال جمعهبازار بودم و صادقیه. امروز دوم مهره، سال دیکه اینموقع کی میدونه کجاییم
این متن بالا رو من پارسال نوشته بودم. زیر یه عکسی که از روی یه پل هوایی تو صادقیه با نیلوفر گرفتم. اگه دقیقا همین لحظه برگردم به پارسال اینموقع احتمالا تو متروی صادقیه به سمت فرهنگسرا نشستهم. ساعت ۷:۱۵ دقیقهس و من دارم از غرب میرم شرق. حدود نیم ساعت دیگه هم میرسم خونه.
یادمه پارسال وفتی رسیدم خونه مامان داشت شام درست میکرد. بوی غذا میومد و حس «خونه» میداد. دوم مهر پارسال آخرین روز تعطیلی تابستون من بود و فرداش باید میرفتم مدرسه. به خیال ابنکه مدرسه قراره همون فاجعهای باشه که سال قبلش، ینی همون موقعی که با آلاستارهای سورمهای تو پارک نشسته بودم، باشه؛ از صبح زود زدم بیرون از خونه، نمیخواستم غصه بخورم. ولی وقتی رسیدم خونه دیدم چقدر دلم برای مامان تنگ شده بود و از همونموقع تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت یک روز کامل بیرون نباشم.
امروز دوم مهره، یک سال از اون روز گذشته. وقتی داشتم اون متن رو میذاشتم تو اینستا فکر میکردم دوم مهر امسال هیجانانگیز خواهد بود. نبود. از صبح که بیدار شدم توی یه خونهی پنجاه متری تو خیابون شریعتیام. مامان بابا حدود پنج ساعت با من فاصله دارن. دورم پر از کتابهای تسته و از صبح حدود صد تا تست از درسهای مختلف زدم. فکر کنم سال کنکور همینه؛ روزمره.
دلم برای مامان تنگ شده، دلم برای محبت تنگ شده، دلم برای خودِ یکسال پیشم تنگ شده. خیلی عجیبه که این همه چیز تغییر کرده تو یکسال.
امروز دوم مهره، سال دیگه اینموقع کی میدونه کجاییم.