۱۴۰۰ شهریور ۲۳, سهشنبه
پل
این آهنگ گوگوش رو از توی استوری کیانا شنیدم. ویدیو میذاره از خودش پونزده ثانیه که ما از زندگی خودمون جدا شیم و برای پونزده ثانیه با اون و حس و حالش همراه شیم. اینو گذاشته بود نوشته بود دهه شصت. فکر کردم چقدر قدیم امنه برام. زدم دانلود شه چون این روزا فقط دنبال امنیتم. مدتهاست نه احساس تعلق به جایی رو دارم نه احساس امنیت. نمیدونم باید برم ساری یا بمونم تهران یا برم از ایران. همه چیز سخته برام. نوشتن همینها هم سخته برام. امروز یهو زد به سرم بیام بنویسم اینجا شاید یه کم از حجم چیزهایی که تو ذهنمه کم شه. جدیدا مزهی هیچ چیزی رو نمیفهمم. هیچی خوشحالم نمیکنه. یه چیزهایی دو برابر ناراحتم میکنه. واکنشی نمیدم. نهایتا یه قطره اشک و بقیهش همهش درد و رنج. حتی درد و رنجم هم اونقدر بدیهی نیست. یهو میبینم توانایی بلند شدن از روی تخت رو ندارم ولی تشنمه. ناتوانیم بر نیازم میچربه. اینجا متوجه میشم دیگه ویران شدم و باید بذارم روز فقط بگذره، که شاید فردا چیزها بهتر شدن. شاید ویتامین دیم کم شده و باید یه کم آفتاب بخوره به پوستم. امید واهی میدم به خودم ولی این کار رو میکنم چون خودم رو خوب می تونم گول بزنم. خلاصه این آهنگه رو دانلود کردم گوشش دادم، تو راه گوشش دادم، صبح موقع چابیشیریننونپنیر با مبین هم گوشش دادم. و عجب لحطهی درخشانی بود. باد میزد و پرده تکون میخورد و بازی نور و سایه روی بربری و چایی تازهدم و پنیر. یه لحظه احساس کردم چقدر لذتبخش و آرومه همه چیز . ولی همهش یه لحظه بود. بعدش زندگی عادی شروع شد. اضطراب و ترس و ناکامی پشت سر هم. دو قطره گریه. یه آینهی نیمهشکستهی رنگی هست رو میز کار یاسین، توش به خودم نگاه کردم. خوندم «تو رو میشناسم ای سر در گریبون.» از اونموقع دارم فکر میکنم اگه ناخودآگاه با خودم بودم یعنی خودم رو سر در گریبون میبینم؟ حق دارم ولی خودم رو نمیشناسم. فکر کردم به ترکیب سر در گریبون. علیرضا اومد تو ذهنم. چقدر دوستهام چیزها رو برام راحتتر میکنن واقعا. ولی همش احساس تنهایی میکنم. نمیدونم دردم چیه. فکر کنم منم دنبال یکی میگردم تنهاییم رو باهاش قسمت کنم که برای هم بمونیم و برای هم بمیریم. دلم دقیقا همین رو میخواد. یکی که براش بمیرم. یه چیزی که براش بمیرم. اون شدت علاقه. احساساتم الان یه خط صافه که یه وقتایی منفی میشه. می خوام بره بالا، مثل کوهستان. کاش میشناختمت. نه تویی که تو آینهای رو میشناسم نه چیزی که میخوای رو. پس کیه اون سر در گریبونی که از صبح تا حالا میخونمش؟
اشتراک در:
پستها (Atom)