۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

احساس می‌کنم که بادم. نمی‌وزم. سبک‌ام. به راحتی به سمت و سویی جدید می‌روم. ثبات ندارم. تو از من یک چیز می‌دانی و تو چیز دیگری. من خود نمی‌دانم و در عین حال تمام آن وجوه را می‌بینم. تو برایم مهمی و من احساسم را از عشق تمییز نمی‌دهم. هجده سالم است و عشق را نمی‌دانم. نمی‌خواهم در بیست سالگی عاشق باشم، می‌خواهم حالا، دو روز قبل از نوزده سالگی مسئله‌ی عشق را بفهمم. مسئله‌ی ورود زندگی‌ها به یکدیگر.
احساس می‌کنم که شن هستم. من مانند شن از دست‌هایت می‌ریزم. تو برایم اهمیت داری. احساسم را از عشق تمییز نمی‌دهم. من مانند شن، از لای انگشت‌هایت در نور ظهرگاهی اتاقم؛ مانند شن، من مانند شن از لای انگشت‌هایت می‌ریزم بر روی زمین و نمی‌دانم. من خود نمی‌دانم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر