فردا قراره برگردم تهران و معلوم نیست کی دوباره بتونم بیام ساری و زیاد بمونم اگه دانشگاهمون باز بشه. نمیدونم به خاطر هورمونهاست یا اینکه قطعی میدونم امروز روز آخره ولی واقعا دلم نمیخواد برگردم. اینجا از تمام زندگی قبلیم جدا شدم و فرق کردم. این نسخه از خودم رو دوست دارم. آدم آرومتر و مفیدتریام. میترسم برگردم تهران و ازدست بدم خودم رو. همونطوری که اول اومده بودم اینجا و ترس تغییر زندگی داشت از پا درم میاورد الان هم میترسم. نمیدونم در معاشرت قراره چیکار کنم. فقط اینو میدونم که خیلی تغییر کردم و از سورپرایزهایی که خودم برای خودم خواهم داشت میترسم.
تصمیم گرفتم از این به بعد بیشتر برگردم ساری و بیشتر اینجا بمونم. به مامان و بابا نزدیکتر شدم و احساس تعلق پیدا کردم به این خونه و شهر بالاخره. به دیوارهای خونه، خیابونها، نانلند و شیرینیها و نونهای خوشمزهش، کارمندهای شهرکتاب و قفسههاش. یه سری چیزهای آشنا و روزمره پیدا کردم اینجا. جدایی ازشون برام سخته. نمیدونم قراره زندگی دوباره تو تهران چقدر سخت باشه ولی میخوام برم و تجربهش کنم و ببینم خودم قراره تو اون شرایط چجوری باشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر