۱۳۹۹ تیر ۱۹, پنجشنبه

and I get by with a little help from my friends

امشب داشتم یه فیلم تقریبا بد می‌دیدم. فیلم بد باعث می‌شه خیلی فکر کنم. زندگی خودم رو توی اون یه ساعت و نیم تحلیل کنم. نورهای تو فیلم آبی بودن. یاد پارسا افتادم که الان درگیر امتحانه و یه هفته می‌شه که ندیدمش و نمی‌تونم شب‌ها الکی باهاش تو خیابون‌ها بگردم یکی دو ساعت. مشکل زندگی الانم اینه که یکی دو ساعت می‌تونم خونه نباشم. همین باعث شده بخوام کلا خونه نباشم. عصرها که پارسا میومد و در حد یک ساعت من رو می‌برد بیرون احساس می‌کردم بار زندگی از رو دوشم برداشته شده. برای دو ساعت یه تکیه‌گاهی هست. حنا هست، پارسا هست. می‌ریم به چیزهایی می‌پردازیم که بیست‌سالگی موقعشه. یکی دو ساعت نه که صرفا فراموش کنم زندگی خودم رو، احساس می‌کردم که این بار داره تقسیم می‌شه. همه باهام دخیل شدن تو تحمل کردنش. فکر کنم این معنی دوستیه و من تازه دارم مزه‌ش رو احساس می‌کنم. دوستی یعنی همین دیگه نه؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر