جدیدا شبها دستم اومده که باید چیکار کنم. یعنی میتونم خودم رو سرگرم کنم و با غصهها کنار بیام. دیشب دراز کشیده بودم و آهنگ گوش میدادم که فرحان جمعم کرد. گفت ویدیوکال کنیم؟ گفتم من تو تاریکیام. گفت برقها رفته؟ و گفتم نه، دارم غصه میخورم. و بعد جمعم کرد. فرحان از صبحی که داشتم میومدم ساری خیلی هوام رو داشت. بهش گفتم بغضم گرفته از این همه فشار و تا فرداش باهام صحبت کرد. قلبم گرم شد. یعنی احساس کردم هر چی بشه عیبی نداره، تهش فرحان هست. حالا این هم صرفا حسه ولی آدم خوشحال میشه.
امشب پام رو از مبل آویزون کرده بودم پایین و فهمیدم نمود بیرونی غم توم خیلی تعدیل شده. میدونستم کسی رو دوست دارم که دیگه دوستم نداره و نفهمیدم که باید چیکار کنم. این دفعه حتی از دست فرحان هم کاری برنمیومد. پام رو جمع کردم توی شکمم و شروع کردم به تصور کردن خودم به جای دختر اصلی فیلمی که داشتم میدیدم. اونتو من کسی رودوست داشتم که اون هم دوستم داشت.
فکر کنم از شبکههای مجازیم بیام بیرون و سعی کنم این مدت رو بدون هیچی بگذرونم. از خود غیر واقعیم بدم میاد. نمیدونم نزدیک یه فروپاشیام یا خیلی آروم و خوبم. هر چی که هست میدونم هرروزم با روز قبلم فرق داره. میخواستم به یکی از دوستهام که چند روز بود با هم صحبت نکردیم تکست بدم و بگم که دوستش دارم و دوست دارم که با هم حرف بزنیم. بعد از آخرین باری که این کار رو کردم و اون اتفاق وحشتناک افتاد، خیلی برام ترسناک بود ولی انجامش دادم که ثابت کنم شرایط، آدمی که من هستم رو عوض نمیکنه، این دفعه هم نتیجه موفقیتآمیز نبود. ولی من چیزی که از خودم میخواستم رو بدست آوردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر