ساعت ده صبحه، نمیدونم پریود شدم یا نه. تخم نمیکنم برم تو دستشویی چک کنم. نجاتدهندهم دیگه دوستم نداره. به نظرم بزرگترین اشتباهی که آدم میکنه اینه که به یکی اجازه میده نجاتدهندهش بشه. ولی تنهایی هم همه چیز خیلی وحشتناکتره. فکر کنم تا ابد قراره پام دو ور این جوب بمونه و ندونم که باید اعتماد کنم و کمک بخوام یا تنهایی به گا برم و حداقل آروم باشم که کسی ترکم نکرده که غصهش رو بخورم. خودم خواستم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر