من همش میترسیدم موقع توتفرنگی خوردن بشه و امیرحسین نباشه. چون زمستون رو به امید توتفرنگی خوردن روی چوبهای زمین بسکتبال گذروندم. که تکست بدم به امیرحسین «توتفرنگی آوردمممم.» و کلاس رو بپیچونم بیام زمین بسکتبال بازی امیرحسین رو نگاه کنم و توتفرنگی بخورم و بقیهش رو بذارم که بعد بازی با امیرحسین با هم بخوریم. این مراسم خیلی برای من مهمه. اینو امسال زمستون فهمیدم. یه جا زندگی بهم سخت گرفت و یهو یاد این ساعات از بهار افتادم و دیدم زندگی اونقدرام بد نیست. میشه وایستم تا وقتش شه و با امیرحسین توتفرنگی بخورم. هر روز فروردین و اردیبهشت پارسال صبحها میرفتم ترهبار و توتفرنگی میخریدم و میشستم و میاوردم دانشگاه که یه وقت مراسم خدشهدار نشه.
امروز بابا توتفرنگی خرید. همش از همین میترسیدم. که توتفرنگی بیاد تو این خونه و یهو جاها خالی بشن. این جای خالی رو هم گذاشتم کنار بقیهی جاهای خالی تا ببینیم سال دیگه و توتفرنگیهای جدید چی دارن برام تو آستینشون. فعلا یه توتفرنگی رو گذاشتم تو دهنم و تو گوشم داره از رویای کالیفرنیا گفته میشه. مزهی بهار و امیرحسین. این عکسه رو هم گرفتم که یادم بمونه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر